اسفند 1383

"نه" به دوآلیزم؛ "قدسی، عرفی"

نشست با فرهنگیان

بسم‌الله الرحمن الرحیم

باعث افتخار بنده است که در محضر محترم دبیران هستم و این را بدون تعارف عرض می‌کنم. چون جزو مؤثرترین جامعه‌سازان و فرهنگ‌سازان دبیر در سطح دبیرستان و راهنمایی و معلم در سطح ابتدایی است. یعنی هر ضربه‌ای که در این سنین به تار روح بچه‌ها و شخصیت آن‌ها می‌زنید و چنگ شخصیت آن‌ها را به صدا در می‌آورید گاهی طنین آن تا آخر عمر در روح و شخصیت و ذهن آن‌ها می‌ماند و گاهی همان آهنگی که شما در گوش بچه‌ها زمزمه می‌کنید تا آخر عمر با آن‌ها هست. خود من هنوز بعضی از کلمات و تعابیری که معلم دینی ما در دوران ابتدایی یا دبیر ما در دوران دبیرستان با ما در میان گذاشته بود، بعضی از عبارات و جملات او، نوع نگاه آن معلم در ذهن من هست در حالی که کتابی که 6 ماه پیش خوانده‌ام را از یاد برده‌ام و عمیقاً معتقد هستم که در این سطح آموزش و پرورش از سطح دانشگاهی مؤثرتر است و تأثیر شما روی انسان‌ها از تأثیر یک استاد دانشگاه به مراتب بیشتر است. اساتید در سطح دانشگاهی بیشتر از این‌که تربیت کنند و روی مخاطب خود تأثیر بگذارند باید به آن‌ها سرویس بدهند و تنها تفاوت آن هم این است که با کسانی روبرو هستند که هیچ اتفاق معرفتی تازه‌ای برای آن‌ها نیفتاده است. یعنی برای بچه‌ای که از دبیرستان وارد دانشگاه می‌شود هیچ اتفاق معرفتی تازه‌ای نمی‌افتد اما او خودش خیال می‌کند اتفاقی افتاده و کس دیگری شده و دیگر احتیاج به شنیدن حرف حساب ندارد و یا این احتیاج را کم‌تر احساس می‌کند. این را از آن جهت عرض می‌کنم که بدانید تأثیر آموزش در این دوران از تأثیر آموزش در سطوح عالی دانشگاهی به شدت مؤثرتر و عمیق‌تر است و بنابراین اهمیت آن بیشتر است. عنوانی که دوستان برای این عرایض پیشنهاد فرمودند و قرار شد در محضر برادران و خواهران عزیز باشیم تمرکز روی کارکرد اجتماعی دین است به عنوان یکی از مباحثی که در فلسفه‌ی دین به معنی اعم آن مطرح و قابل طرح است. دوستان می‌دانند که در مباحث آکادمیک در غرب و در دنیا امروز در پنج حوزه‌ی معرفتی و علم راجع به دین بحث می‌شود. یک حوزه، حوزه‌ی سوسیولوژی و به اصطلاح جامعه‌شناسی دین است، یک حوزه، حوزه‌ای است که در باب روانشناسی دین بحث می‌شود. اولی کارکرد دین در روابط و مناسبات اجتماعی را بحث می‌کند و دومی کارکرد دین در ساحت روانی و تجربه‌ی فردی انسان را بحث می‌کند و همین‌طور یک نگاه به دین از حیث پدیدارشناسی است که از آن تعبیر به فنومنولوژی می‌شود. یعنی دین را به عنوان یک پدیده‌ی خارجی و از بیرون نگاه می‌کند. البته این علی الادعا است. همین‌طور فلسفه‌ی دین به معنی اخص آن که باز طبق ادعا داوری به اصطلاح برون‌بینی راجع به ادیان است که حالا این چقدر ممکن است و چقدر صحت دارد بحث دیگری است که وارد آن نخواهم شد. همین‌طور حوزه‌ای هست که در باب ارتباط دین با معرفت‌شناسی یا اپیستمولوژی بحث می‌شود که از آن معرفت‌شناسی دینی در دنیا تعبیر شده است. علاوه بر این در حوزه‌ی فرهنگ‌های نانویسا و ادیان غیر منتشر دو حوزه‌ی علمی و دو حوزه‌ی معرفتی دیگر بر این حوزه‌ها اضافه می‌شود که آن‌ها بیشتر از سنخ باستان‌شناسی و آنتروپلوژی و انسان‌شناسی از نوع خاص است. ما نمی‌خواهیم الان وارد این مبحث بشویم. من فقط به یکی از حوزه‌های این مباحث وارد می‌شوم و فقط به یکی از مسائل آن می‌پردازم برای توجه دادن به این‌که امروز تقریباً در تمام این 5 الی 7 حوزه‌ای که راجع به دین در دنیا بحث می‌شود تقریباً غالب این‌ها، دو، سه نکته را در مورد همه‌ی ادیان مفروض گرفته‌اند. یعنی جزو اصول موضوعه‌ی آن‌هاست. یکی این‌که دین امری ذوقی است. یک احساس است و ربطی به عقل و استدلال ندارد، اگر نتوان علیه آن برهانی آورد له آن حتماً‌ نمی‌توان آورد بلکه نه له و علیه آن می‌توان برهانی آورد و همه‌ی ادیان از این حیث مساوی هستند و هیچ دینی حق نیست که باقی ادیان باطل باشند. ثانیاً‌ امری فردی و خصوصی است و امر جمعی نیست. آثار جمعی دارد اما خودش ماهیتاً یک مقوله‌ی جمعی و اجتماعی نیست و به طریق اولی ربطی به مسئله‌ی حکومت و مسئله‌ی عدالت و حقوق بشر ندارد چون باز در این تعبیر امری قدسی است و امر عرفی نیست. یعنی به دنیا و هیچ کدام از ابعاد دنیا مربوط نیست و نباید در آن دخالت بکند و نباید آن را ارتباط داد. مگر این‌که به طور طبیعی از مجرای روابط انسانی در سطح جامعه منتشر بشود. امور دینی به معنی عبادت و به معنی اخص آن را از امور عرفی و عینی و به طور خاص امور اجتماعی تفکیک می‌کنند و می‌گویند عرصه‌ی عمومی، امور پابلیک و امور جمعی مثل اقتصاد و حقوق و سیاست و حکومت ربطی به دین ندارد و دین و اخلاق امر خصوصی هستند. شما هر اخلاقی که می‌خواهی داشته باش و به هر دینی که می‌خواهی معتقد باش و در حوزه‌ی داخل خانه‌ی خودت باش و از طرفی مسجد و کلیسا و بت‌خانه هم با همدیگر مساوی هستند. این تقریباً جوهره‌ی بخش مهمی از ادعاهایی است که امروز تحت عنوان سکولاریزم و پلورالیزم صورت‌بندی می‌شود. این‌ها در فرهنگ غربی و فرهنگی که در آکادمی‌های دنیا تدریس می‌شود و حتی در داخل کشور ما ترجمه می‌شود و در محافل روشنفکری بحث می‌شود جزو محکمات است. دین امری ذوقی و خصوصی است و هیچ ارتباطی با واقعیت عینی اجتماعی و با امر انسانی و با حقوق بشر و وظایف اجتماعی و فردی بشر ندارد. این‌ها دقیقاً و تماماً بر خلاف تعریفی است که ما به عنوان مسلمان و به خصوص به عنوان شیعه از دین داریم. یعنی در تعبیر ما درست است که یک بعد دین یک امر فردی است و درست است که بخشی از دین یک امر ذوقی است و درست است که بخشی از دین فوق عقل است اما نه این‌که مادون عقل باشد و بی‌ربط به حوزه‌ی عقل باشد. درست است که دل گلخانه‌ی ایمان و محل پرورش و رشد ایمان است اما ایمان از احساس شروع نمی‌شود و به احساس ختم بشود بلکه مبادی عقلی روشنی دارد و انسان را تجزیه و مثله نمی‌کند که بگوید ما به بخشی از مسائل انسانی که اسم آن را امور قدسی و فردی می‌گوییم کار داریم و به بخشی که اسم آن را امور عرفی و جمعی می‌گذاریم کاری نداریم. این تفکیک‌ها، یعنی تفکیک شریعت از مدنیت، تفکیک اخلاق از اقتصاد، تفکیک دین از سیاست، تفکیک امر قدسی از امر عرفی، تفکیک فرد از جمع در واقع به معنای تجزیه کردن انسان و مثله کردن شخصیت اوست و مورد قبول ما و گفتمانی که ما به آن معتقد هستیم نیست. من این را اجمالاً‌ عرض کردم تا روشن بشود ما می‌خواهیم در چه بستری گفتگو بکنیم و البته جای پاسخ تفصیلی به این‌ها در این جلسه نیست. من سعی می‌کنم در این فرصتی که در خدمت شما هستیم و مصدع اوقات شریف شما هستم سه نکته را سازمان بدهم. در نکته‌ی اول چون بحث یک مقدار مبنایی‌تر است یک مقدار انتزاعی‌تر است و ممکن است که یک مقدار خسته‌کننده باشد و سعی می‌کنم نکته‌ی اول را خاستگاه و مبنایی قرار بدهم برای نتایجی که می‌خواهم بگیرم. در مورد نکته‌ی دوم و سوم بحث سعی می‌کنم بحث هم عینی‌تر بشود و هم به عنوان بحث ما به وضوح نزدیک‌تر بشود. نکته‌ی اول که به اختصار به آن اشاره می‌کنم این است که در حوزه‌ی نظریه‌پردازی علم و اجتماع و به اصطلاح جامعه‌سازی یک جریان فراگیر و تجهیز شده‌ای امروز در دنیا وجود دارد که ما با آن مواجه هستیم و مستقیماً با فرهنگ ما درگیر است و معتقد است هر نوع طراحی معنوی و اخلاقی در چهارچوب یک سنت اخلاقی و فلسفی برای سیاست کار غلطی است. یعنی به طور حاد و صریح مخالفت می‌کند که شما برای سیاست مبنای اخلاقی قرار بدهید و بخواهید سیاست و حقوق را بر اساس فضیلت و حقیقت بنا بکنید. به شدت با این مسئله مخالف است. این‌ها معتقد هستند که متون اخلاقی و فلسفی و به تعبیر این‌ها متون کلاسیک در باب حقوق سیاسی هر چه کم‌ و کم‌تر مصرف بشود. یعنی محور عمل سیاسی و اجتماعی هر چه قراردادی‌تر و سیال‌تر و بی‌بنیادتر باشد. سیاست و جامعه و حکومت فقط بر اساس منافع و مزار مهندسی بشود، بر اساس سود و ضرر محسوس کمی مهندسی بشود. ما کاری به فضیلت و رذیلت، عدل و ظلم، حق و باطل نداریم. مبنای تفکر و عمل ما در صحنه‌ی اجتماعی و حکومتی سود محسوس کمی و تجربی است. هر چه هم شخصی‌تر باشد بهتر است. این یک فرهنگی است که ما با آن مواجه هستیم و بحث اصلی ما در نکته‌ی دوم و سوم پاسخ گفتن به این فرهنگ است. این‌ها معتقد هستند که محور عملی سیاسی و حکومت اصلاً احتیاجی به چهارچوب‌های مرجع ندارد. ما مبانی ایدئولوژیک و عقیدتی برای حکومت نمی‌خواهیم و به طور افراطی معتقد هستند که از هر گونه مفروضات بنیادین و متافیزیکی در باب مسئله‌ی سیاست و اجتماع و حکومت باید پرهیز کرد. می‌گویند این‌ها اصلاً ربطی به هم ندارند. این‌هایی که می‌گویم فشرده‌ای از مهم‌ترین استدلال‌ها و نظریاتی است که این‌ها در این حوزه داده‌اند. این‌ها می‌گویند در قلمروی مدیریت ما امورات خودمان را بدون احتیاج به تفکر ماقبل تجربی و تفکری که آن‌ها به آن تفکر رادیکال و ریشه‌ای می‌گویند می‌گذرانیم. می‌گویند بدون احتیاج به این‌ها در مورد اداره‌ی جامعه و جامعه‌ی مدنی و اداره‌ی زندگی و معیشت امورات ما می‌گذرد و ما احتیاجی به این نگاه رادیکالی در مفاهیم سیاسی و حقوقی نداریم. این‌ها معتقد هستند که می‌توان از روی معرفت و اخلاق و اپیستمولوژی پرید و سیاست نوشت. می‌گویند ما احتیاج نداریم که راجع به خداشناسی و انسان‌شناسی و ریشه‌ی فضیلت و رذیلت بحث مفصل بکنیم و این‌ها ربطی به مسئله‌ی سیاست و حکومت ندارد. می‌گویند ما از روی همه‌ی این‌ها می‌پریم و سیاست می‌نویسیم و حکومت می‌کنیم. این‌ها مضمون آزادی و حاکمیت و رهبری را بدون هر گونه تئوری در باب اخلاق و بدون تعریف فضیلت و سعادت، چه در حوزه‌ی فرد و چه در حوزه‌ی جامعه می‌خواهند تعریف بکنند و معتقد هستند بدون تعیین نسبت خدا و انسان می‌توان از حقوق و از وظایف سیاسی حرف زد. می‌گویند پای خدا را وسط نکشیم. این‌که می‌گویند انبیا و دین اصلاً حق نداشته و حق ندارند وارد حوزه‌ی اجتماعی و امور پابلیک بشوند، این‌که این‌ها در بحث خود راجع به نبوت می‌گویند پیامبران درویش‌هایی بوده‌اند و فرق‌ آن‌ها با بقیه‌ی درویش‌ها این بوده که غار خود را ترک کرده‌اند و به وسط جامعه آمدند و شروع به جریان‌سازی اجتماعی کردند همین است. می‌گویند و الا این‌ها مثل بقیه‌ی عرفا و سلاک بودند و تفاوتی ندارند منتها دیوان شعر آن‌ها با همدیگر فرق می‌کند. می‌گویند یکی از این دیوان‌ها هم قرآن است و یکی هم انجیل بوده و یکی هم تورات بوده است. نگاه این‌ها به نبوت یک چنین نگاهی است. این‌که این‌ها متصل به عالم ماورای طبیعت بوده‌اند و حقایق عالم بالا به این‌ها نازل شده است را قبول ندارند. تمام اصطلاحات مثل فرشته و معجزه و آخرت و خدا و غیب را تأویل می‌کنند و اسم آن را هم نواندیشی دینی و روشنفکری دینی می‌گذارند. البته این حرف به این معنی نیست که هر کسی که بحث روشنفکری دینی کرده این‌ها را می‌گوید. یعنی خود من معتقد هستم که مفهوم و مقوله‌ای به نام روشنفکری دینی ضرورت دارد و معنا هم دارد. منتها این جریان از روشنفکری دینی تحت این عنوان را زیر سوال می‌برم که از مشروطه تا امروز روی این خط کار می‌کنند. این دیدگاهی‌ است که معتقد است حدود فرد و نظم اجتماعی و نحوه‌ی ارتباط حوزه‌ی عمومی و خصوصی را بدون احتیاج به شریعت الهی می‌توان پیش برد و اصلاً ما به انبیا نیازی نداریم. اگر هم این‌ها وارد این حوزه‌های حقوق اجتماعی و حقوق بشر و عدالت اجتماعی شده‌اند فضولی کرده‌اند چون به آن‌ها مربوط نبوده است. ما اصلاً از دین انتظار نداریم که وارد این حوزه‌ها بشود. اگر هم وارد شده‌اند باید کمک کنیم تا آن‌ها را هدایت کنیم تا بیرون بروند و از این حوزه خارج بشوند. همین‌طور ادعا می‌کنند که میدان را آماده می‌کنند برای مانور مفاهیم دیگری از آزادی فردی که کاملاً پشت به مفهوم خیر مطلق هست و به اصطلاح احتیاجی به آن مفاهیم ندارد. تعریف حقانیت را عوض می‌کنند، تعریف مشروعیت را عوض می‌کنند، منشأ حقوق بشر را عوض می‌کنند و کم کم اولویت‌های اجتماعی به جای این‌که بر اساس فضیلت و عدالت و حقیقت بنا بشود که انبیا گفته‌اند به سمت کارکردهای رفاهی و بازی آزاد منافع گروه‌های اجتماعی و سیاسی می‌لغزد. این یک شیوه‌ی تغییر مفهوم آزادی و سایر مفاهیم سیاسی است که عرض کردم اصلاً موافق نیستند شما ارتباط آزادی و حکومت را با مفهوم عدالت و خیر و حقیقت و فضیلت تعقیب بکنید. نگاه آن‌ها به فرد هم یک نگاه اخلاقی و حقوقی نیست و بلکه یک نگاه مبتنی بر اصالت لذت و اصالت سود است که این‌ها مبنای تفکر لیبرال سرمایه‌داری است. تفکری که امروز در دنیا حاکم است و در برابر انقلاب امام ایستاده‌اند و هستند تا ریشه‌ی آن را بزنند. همین‌طور گرایشی که این فکر را در داخل کشور تعقیب می‌کند. یعنی مجله دارند، کرسی دارند، در دانشگاه‌ها تدریس می‌کنند، صحبت می‌کنند. این‌ها کسانی هستند که به وضوح این خط فکری را در داخل کشور نمایندگی می‌کنند. مفهوم رهبری هم در این پارادایم یک مفهوم دیگری است. در این دیدگاه رهبران کسانی هستند که قدرت مانور بیشتری دارند. کسانی هستند که در محاسبات استراتژیک از بقیه قوی‌تر هستند و برای رهبری همین‌ها کافی است. کسانی هستند که دانش سازماندهی آن‌ها از بقیه بیشتر است یا به قول آقایان مثلاً کاریزمای نافذتری دارند. یعنی نفوذ کلمه دارند. این‌ها می‌گویند این‌که امام توانسته یک چنین جنبشی را ایجاد بکند بحث حقانیت و ایده و ایدئولوژی نبوده، بلکه این آدم یک شخصیتی بوده که نفوذ کلمه و کاریزما داشته است. این انقلاب تنها یک سر داشته و آن هم همین بوده و چیز دیگری پشت آن نبوده است. این تحلیلی است که از انقلاب اسلامی و از امام دارند. این‌ها می‌گویند فضیلت یک مفهوم قبیله‌ای و بسته است و دوران آن گذشته و نباید در حوزه‌ی سیاست بحث از فضیلت و اخلاق کرد. شما کتاب پدر این جریان سکولاریزم که آقای «ماکیاولی» است را بخوانید. کتاب «شهریار» ایشان را بخوانید. می‌گوید این اخلاقی که انبیا آورده‌اند اخلاق پیرزن‌هاست. دروغ نگویید، سرقت نکنید، غصب نکنید، ظلم نکنید. می‌گوید این‌ها اخلاق فردی است و اخلاق حکومت نیست. پیام سکولاریزم تفکیک اخلاق از حکومت است. می‌گوید حکومت ارزشی نمی‌تواند و نباید ادامه بدهد. می‌گوید اصلاً کار از اول غلط است. ارزش‌ها ربطی به صحنه‌ی اجتماعی ندارند. می‌گوید ارزش‌های امور خصوصی و نسبی و قراردادی و شخصی هستند همان‌طور که دین یک امر خصوصی است. اشتباه بزرگ این است که این‌ها را با هم مخلوط بکنیم در حالی که به هم ربطی ندارند. ایشان در برابر ده فرمان انبیا و موسی و عیسی که می‌گویند دروغ نگویید و زنا نکنید و غیره، می‌گوید این‌ها اخلاق حکومت نیست. می‌گوید این‌ها یک اخلاق فردی برای گوشه‌ی خانه‌هاست. اخلاق حکومت، اخلاق حوزه‌ی امور پابلیک چیزی است که من می‌گویم. اخلاق سکولار است. می‌گوید دشمنانت را بکش و اگر می‌توانی دوستانت را نیز. به حاکمان می‌گوید به مردم دروغ بگویید و وانمود کنید که راست می‌گویید. می‌گوید باید این‌طور حکومت کنید. این منطق ماکیاولی است و حالا آن را در برابر منطق علی بن ابیطالب(ع) بگذارید که تئوریسین بزرگ حکومت دینی در تاریخ ما بر اساس اسلام است. ایشان می‌گوید به خدا سوگند در تمام دوران حکومت حتی یک دروغ به مردم نگفتم. «والله ما کتمت وشمة و لا کذبت کذبا...». امیرالمؤمنین علی(ع) فرمود در تمام دوران مبارزات سیاسی و حکومت خود یک دروغ به مردم نگفتم و هر چه به مردم مربوط بود را با مردم در میان گذاشتم و هیچ چیز را از مردم مخفی نکردم. فرمود غیر از مسائل امنیتی و نظامی و اطلاعاتی که اگر آن‌ها را می‌گفتیم دشمن می‌فهمید در مسئله‌ی حکومت چیزی از مردم پنهان نداشتم. این فرهنگ حکومت دینی در برابر فرهنگ حکومت سکولار و فرهنگ مدرن است. آن‌ها می‌گویند فرهنگ دینی برای دوران سنت و ماقبل مدرن است. فرهنگ مدرن، فرهنگ «ماکیاولی» و «توماس هابز» و «جان لاک» و بعد از این‌ها پدران لیبرالیزم است. اصلاً اخلاق ربطی به سیاست ندارد و دین هم ربطی به حکومت ندارد. این‌ها حداکثر باید یک مقدار تأثیرات تربیتی و فردی بگذارد که معلوم نیست آن هم درست باشد. این را هم قبول ندارند. اما در بحث حقوق بشر و وظایف مردم و رابطه‌ی حاکم و مردم قطعاً نباید دخالت بکند. درست در برابر فرهنگ اسلامی است که نسبت فرد و جامعه را تعدیل می‌کند طوری که فرد خودش را دشمن جامعه و رقیب دیگران نداند بلکه خودش را جزئی از دیگران بداند. طبق تعابیری که در آیات و روایات هست یک تعاملی بین آزادی فرد و التزام به جمع وجود دارد. در فرهنگ اسلامی سیاست و اخلاق طوری در رابطه با هم تعریف می‌شوند که هم نظم مدنی و هم نظم اخلاقی توأماً تأمین بشوند. یعنی اسلام هم انسان لیبرالیزم را که فرد جدا افتاد و فرد تک افتاده است و بر اساس اصالت فرد است و انسان سوسیالیزم که انسان اجتماع‌زده است و انسانی است که لابلای جمعیت گم شده و فردیت او به چشم نمی‌آید، تعدیل می‌کند و به نقطه‌ی تعادل فرد و جمع می‌رساند که هم فرد انسان دیده بشود، هم کرامت انسان و حقوق فردی و حرمت یک انسان دیده بشود و هم در عین حال رابطه‌ی خود را با دیگران تعدیل بکند و مزایای خودش را در له کردن بقیه و دیگران نبیند. نه مثل سوسیالیزم بگوید فرد اصلاً اهمیت ندارد و اگر فرد له می‌شود مانعی ندارد و نه مثل لیبرالیزم که فرد جامعه را قربانی خود بکند و پایش را روی دوش مردم بگذارد و بالا برود. لیبرالیزم می‌گوید تو به سود و منافع خودت برس و بقیه را رها کن. اسلام هیچ کدام از این دو نیست. راجع به فرد اسلام این‌قدر حساس است که در قرآن کریم می‌فرماید «من قتل نفساً...»، هر کس یک انسان را بکشد، «فکانما قتل الناس جمیعا...»، گویی همه‌ی بشریت را کشته است. «و من احیا نفساً فکانما احیا الناس جمیعا...»، هر کس یک انسان را احیا کند گویی همه‌ی بشریت را احیا کرده است. یعنی کمی نگاه می‌کند. یک انسان مساوی با همه‌ی بشریت است. ظلم به یک آدم مساوی با ظلم همه‌ی بشریت است. از نظر اهمیت می‌گوید. یعنی کم‌تر نیست که بگویی حالا این وسط به یک نفر ظلم می‌شود. نه، فرد مهم است. اما از آن طرف جامعه هم مهم است. اجازه نمی‌دهند یک فرد روی کول جامعه سوار بشود و اقلیت‌هایی در جامعه پیدا بشوند که فقط بخورند و اکثریت‌هایی که فقط کار کنند. این هم نیست. این تعادلی که نه در لیبرالیزم سرمایه‌داری پیدا می‌شود و نه در کمونیزم سوسیالیزمی پیدا می‌شود در فرهنگ اسلام و تشیع پیدا شده است. اگر درست بشناسیم و البته به آن عمل بکنیم. در فرهنگ اسلامی درونی‌ترین و رواقی‌ترین مفهوم از فضیلت اخلاقی را با اجتماعی‌ترین مفهوم سیاست و تکلیف اجتماعی پیوند می‌زنند. لذا شما می‌بینید امیرالمؤمنین علی(ع) که برای ما سمبل دین است، فعل و سکوت و حرکت و امر و نهی او برای ما سمبل اسلام است، عابدترین آدم جامعه است و در عین حال سیاسی‌ترین آدم جامعه هم هست. خودش می‌گوید من از 16 سالگی تا الان که 60 ساله هستم در خط مقدم درگیری‌ها بودم و از بس ترکش خوردم قیافه‌ی من برگشته است. این‌قدر جای شمشیر روی سر و صورت من است. آدمی که به قول نویسنده‌ی غربی که می‌گوید رب‌النوع عبادت و زهد بوده در صحنه‌ی سیاست و حکومت چطور عمل می‌کند. از یک طرف می‌گوید گرفتن حکومت و قدرت برای من مثل این است که شما از دست یک آدم جزامی استخوان خوکی را بگیرید تا بخورید. چقدر رغبت دارید؟ استخوان لخت خوک از دست یک بیمار جزامی است. برای من چنگ زدن به حکومت و رفتن به سمت قدرت این‌قدر ارزش دارد. از آن طرف همین آدم در چهار سال و خرده‌ای از حکومت خود سه جنگ با اصحاب پیغمبر و مسلمان‌ها می‌کند. یعنی ده‌ها هزار مسلمان کشته می‌شود. می‌جنگد و می‌کشد. برای این‌که می‌گوید اگر به حکومت به عنوان خود حکومت نگاه کنی، عین دنیاست و نباید به دنبال آن رفت. اما اگر به حکومت به عنوان وسیله‌ای برای اجرای عدالت نگاه بکنی، دیگر دنیا نیست و بلکه آخرت است و من وظیفه دارم به دنبال آن بروم و پای آن هم می‌ایستم. این‌که از یک طرف ایشان می‌گوید اگر قباله‌ی 7 سرزمین و حکومت بر تمام دنیا را برای من بنویسند و بگویند قیمت این آن است که یک دانه‌ی جو یا گندمی را از دهان یک مورچه بگیر، قبول نمی‌کنم. یعنی فقط یک دانه‌ی جو یا گندمی را از دهان مورچه بگیری. نه این‌که مورچه را بکشی. در عوض این کار حکومت بر تمام دنیا را به تو می‌دهیم. می‌گوید به خدا سوگند این معامله را قبول نخواهم کرد. حضرت امیر(ع) هم اهل شعار و تبلیغ نبود تا بخواهد رأی جمع کند. این‌ها واقعاً ایده‌ی اوست و بر اساس همین ایده‌ها زندگی کرد و بر اساس همین ایده‌ها هم شهید شد. از یک طرف می‌گوید اگر حکومت تمام دنیا را به من بدهند یک جویی را از دهان مورچه نمی‌گیرم و از آن طرف هفتاد الی صد هزار مسلمان در جنگ صفین به فرمان ایشان کشته می‌شوند و در جنگ نهروان دستور کشتار و جنگ چند هزار آدم نماز شب خوان و قاری قرآن را می‌دهد. البته اول با آن‌ها صحبت می‌کند و چند هزار نفر از آن‌ها هم منصرف می‌شوند ولی بقیه که می‌مانند را می‌زنند. پس این‌ها دو جنبه و دو بعد است. ما امر قدسی غیر عرفی نداریم، امر عرفی غیر قدسی هم نداریم. همه‌ی امور عرفی ما قدسی هستند و امور قدسی ما هم به یک معنا عرفی هستند. تفکیک ماده از معنا آن طوری که در عالم سکولار و مسیحیت کلیسایی می‌شد و می‌گفتند این‌ها امور مادی هستند و این‌ها امور معنوی هستند، نداریم. ما یک چنین تقسیمی در تفکر اسلامی و شیعی نداریم. عارفانه‌ترین مفاهیم را در کنار مفاهیمی مثل عضویت در جامعه‌ی ملی و جامعه‌ی سیاسی و جامعه‌ی جهانی می‌نشاند و این در تاریخ تفکر سیاسی یک پدیده‌ی بزرگ است که هم شهروند و هم حاکم آن بایستی فقط به دلیل انجام وظیفه و برای اجرای عدالت و تأمین حقوق و رساندن حق به ذی‌حق وارد صحنه بشوند. این‌ها هیچ جای دنیا در فلسفه‌ی سیاست نه در غرب و نه در شرق نیست. این‌طور نگاه کردن به دین و دنیا و فرد و جمع و عقل و معنویت و مادیت در هیچ جای دنیا نیست و اصلاً این‌طور نگاه نمی‌کنند. رشد فضائل اخلاقی را در سرشت فردی شهروندان با وظایف سیاسی جمهور و به اصطلاح وظایف مدنی گره می‌زند. می‌گوید رهبری در آن واحد مسئول هر دوی این‌هاست. هم مسئول حقوق مادی است و هم مسئول حقوق معنوی و کرامت آدم‌هاست. فضیلت در تفکر اسلامی فقط صفت قدیس‌ها نیست بلکه نوع رابطه‌ی رهبری و مردم را هم تعیین می‌کند. یعنی فضیلت وسط صحنه‌ی سیاسی معنا می‌شود. در تعریف مسیحی قرون وسطایی می‌گفتند شهر خدا پشت ابرها در آسمان‌هاست و شهر شیطان روی زمین است. خود کلیسای قرون وسطی این را می‌گفت. می‌دانید که کلیسای قرون وسطی به تفکیک دین از دنیا و حکومت و سیاست معتقد بود. با این‌که قدرت داشتند و در یک دوره‌ای از قرون وسطی حکومت هم کردند و قدرت اجتماعی و اقتصادی را هم در جامعه داشتند ولی معتقد به حکومت دینی نبود. چون بعضی‌ها می‌گویند قرون وسطی، دوران حکومت دینی بوده و بعد از رنسانس تفکیک دین از حکومت شده است در حالی که اصلاً این‌طور نیست. در خود قرون وسطی کلیسای قرون وسطی معتقد بود که دین برای حکومت نیامده است. البته کلیسا به دنبال قدرت و اقتدار اجتماعی بود و سوء استفاده هم کرد اما مسیحیتی که این کلیسا معرفی کرد و مسیحیت تحریف شده و مسیحیتی که در قرون وسطی هزار خرافه را در خود دید و بعد هم تا به حال ادامه پیدا کرد، معتقد به دین در حکومت نبود. کلیسای قرون وسطی مثل جریان سکولار و لاییک بود و بعد از رنسانس هر دوی این‌ها مثل هم فکر می‌کردند که دین از حکومت جداست. لذا شما می‌بینید که پاپ بزرگ مسیحی قرون وسطی می‌گوید شهروند شهر خدا، انسان مینوی است و جای آن در آسمان‌هاست و این شهری که در زمین تشکیل می‌شود شهر شیاطین است و شهروندان آن انسان نفرین‌ شده هستند. آن شهر آسمانی خدا و سلطه‌ی قدسی خدا این‌جا نیست و روی زمین تحقق پیدا نمی‌کند و نباید کسی در دنیا به دنبال ساختن جامعه و حکومت دینی باشد. نباید اصلاً به دنبال اجرای عدالت باشی. وظیفه‌ی تو این است که خودت به تنهایی در معبد و کلیسا و کنیسه بنشینی و عبادت کنی. این‌ عبادت داخل معبد حبس می‌شد. اما اسلام و تشیع آمد و گفت کل جامعه را تبدیل به معبد می‌کنیم. ما در صحنه‌ی سیاست هم وارد می‌شویم و با اجرای عدالت عبادت می‌کنیم. در صحنه‌ی اقتصاد هم وارد می‌شویم و با رسیدگی به محرومین و مبارزه با فاصله‌های طبقاتی عبادت می‌کنیم. در صحنه‌ی قضاوت و حقوق هم وارد می‌شویم و با اجرای عدالت قضایی عبادت می‌کنیم. همه جا، جای عبادت است. این‌که حتی غریزی‌ترین اعمال انسان مثل مسئله‌ی جنسی و مسئله‌ی روابط و آمیزش جنسی زن و شوهر را وارد حوزه‌ی عبادت می‌کند برای همین است. ما از این کارها غریزی‌تر و به قول آقایان عرفی‌تر و غیر قدسی‌تر نداریم. همین جا هم اسلام و تشیع می‌آید و این موارد را وارد حوزه‌ی عبادت می‌کند. نان در آوردن برای زن و بچه کار حیوان‌ها هم هست. از لانه‌ی خود بیرون می‌آیند تا یک چیزی برای خود و بچه‌های خود تهیه کنند. اسلام همین حیوانی‌ترین کار را هم وارد عبادت کرد و گفت «الکاض علی عیاله کالمجاهد فی سبیل الله...»، این‌هایی که برای یک لقمه نان حلال و تأمین خانواده صبح از خانه بیرون می‌آیند مثل کسی هستند که در خط مقدم در رکاب پیغمبر و در جنگ بدر و احد جنگیده‌اند و شهید شده‌اند. «کالمتشهد بدمی فی سبیل الله...». یعنی می‌گوید کار کردن و تولید و اقتصاد و زحمت کشیدن را یک عمل حیوانی تلقی نکنید. بلکه این یک عبادت است. این هم مثل نماز است. مادری که بچه‌ی خود را شیر می‌دهد هم همین‌طور است. این عملی است که تمام حیوانات هم این کار را می‌کنند. یعنی شما حیوانی پیدا نمی‌کنی که بچه‌ی خود را به دنیا بیاورد و به آن شیر ندهد یا نرسد. اسلام همین عمل را تبدیل به بزرگ‌ترین عبادت می‌کند و می‌گوید در عالم انسانی جدای از عالم حیوانی است و مادری که به بچه‌ی خود شیر می‌دهد و سختی می‌کشد و نیمه شب از خواب بیدار می‌شود عبادت می‌کند. می‌گوید همه‌ی این کارها را به پای تو عبادت می‌نویسیم و انگار تو نماز می‌خوانی. یعنی اسلام به مادی‌ترین کارها و به قول آقایان غیر قدسی‌ترین کارها ارزش قدسی می‌دهد. این فرهنگ کجا و فرهنگ کلیسای مسیحی قرون وسطی کجا؟ در آن فرهنگ تفکیک دین از دنیا و سیاست و حکومت و اقتصاد و حقوق معنا داشت و می‌توانستی دین را از همه چیز تفکیک کنی اما در این فرهنگ ما نمی‌توان دین را از هیچ چیزی تفکیک کنی. همه جا هست و به همه چیز مربوط است. این‌جا ما دو اتوریته نداریم که یکی اتوریته‌ی امور قدسی باشد و یکی اتوریته‌ی امور عرفی باشد. امور مادی و امور معنوی نداریم. یک چنین تفکیکی در فرهنگ اسلام نیست. اگر در مسیر درست باشی مادی‌ترین عمل تو هم معنوی است. اصلاً از این زاویه نگاه کردن به انسان و فضیلت و رذیلت و دنیای و آخرت و ماده و معنا هیچ جا جز اسلام و تشیع نیست که تفسیر درست اسلام و تفسیر ناب اسلام است. می‌بینید در این فرهنگ حق الناس و منافع عمومی مردم جزو مقدسات شرعی است. در این فرهنگ در روایت دارم که حقوق مردم مقدمه‌ی حقوق الهی و حق الله است. در این فرهنگ می‌گوید اگر حق الناس را ضایع کردی حتماً‌ دیگر نمی‌توانی حق الله را ادا بکنی. نمی‌توانی بگویی من حق الله را ادا می‌کنم و اهل عبادت هستم منتها به حق الناس و حقوق مردم و حقوق بشر کاری ندارم. در روایت می‌فرماید «حقوق الناس مقدمة لحقوق الله...». اما آن تفکری که مخالف دخالت اخلاق و دین در حوزه‌ی امور عمومی و حکومتی است تا شما از حکومت دینی و دولت دینی حرف می‌زنی، می‌گوید این دین دولتی است. با دین دولتی به معنی دین تحمیل، دین زورگو و دین فشاری همه مخالف هستیم و باید هم مخالف بود. اما دین دولتی یک بحث است که البته نباید باشد و دولت دینی یک بحث است. دولت دینی در حوزه‌ی اخلاق و دیانت وظیفه دارد. تا دولتی در مسائل اخلاقی و ارزشی موضع داشته باشد این‌ها می‌گویند می‌خواهند فضائل اخلاقی را حقنه کنند و در واقع علت هم این است که این‌ها اصلاً با اخلاق مخالف هستند. برای این‌که اخلاق بدون باید و بدون ضرورت معنا ندارد. خود اخلاق اصلاً یک ضرورت است. باید روشن باشد که این فرهنگ غایت و غاییتی برای زندگی انسان قائل نیست و نگاه آن به مفاهیم اخلاقی و ارزشی از همین سنخ و از همین منظر است و اصلاً این‌ها برای اجتماع فلسفه‌ای غیر از همین اشتراک منافع مادی قائل نیستند و تنها چیزی که به قول آقایان سیمان اجتماع هست و جامعه را توجیه می‌کند همین احساس امنیت و مالکیت مادی است. آزادی در این فلسفه عبارت است از فراخ کردن حوزه‌ی عمل فرد برای حداکثر تأمین خواسته‌های فردی و نفسانیت آن و این‌ها معتقد هستند وظیفه امر زائدی است. یک چنین تلقی دارند. این‌که می‌بینید حقوق را در برابر تکلیف طرح می‌کنند و می‌گویند حقوق مقدم بر تکلیف است و تا کسی از تکلیف حرف می‌زند می‌گویند این‌ها خشونت است و تجاوز به حقوق بشر و تجاوز به آزادی‌هاست به این علت است که در این نگاه آدم‌ها فقط حقوق دارند و تکلیف ندارند. در برابر دیگران و در برابر خداوند که خالق عالم و آدم است وظیفه‌ای ندارند. نه، ما فقط حقوق و منافعی داریم که باید آن‌ها تأمین بشود. این نگاه را دارند. البته از آن طرف این نگاه که فقط برای آدم‌ها تکلیف قائل باشی و حقوقی برای آن‌ها قائل نباشی، نگاه دینی و اسلامی نیست که فکر کنی فقط باید و نبایدها به عهده‌ی مردم است. هر دوی این‌ها غلط است. عین این تعبیر برای امیرالمؤمنین علی(ع) در نهج‌البلاغه هست که فرمود «ما من احدٍ یجری له حقوق الا جرا علیه...»، یعنی در جامعه کسی نیست الا این‌که یک حقوقی له او و یک حقوقی علیه او باشد. یعنی همه‌ی شما از بالا تا پایین یک وظایف و تکالیفی دارید و یک حقوق و اختیاراتی هم دارید. حاکم و مردم همین‌طور هستند و هیچ تبعیض طبقاتی در این مقبول نیست. همه حقوقی دارید و باید حقوق خود را مطالبه کنید. وظایفی هم دارید که باید وظایف خود را انجام بدهید. آن خطی که می‌گوید فقط وظیفه دارید و حقوقی ندارید و روی حقوق خود پافشاری نکنید و حقوق خود را مطالبه نکنید، خط اسلام و تشیع نیست. برای این‌که پیامبر(ص) فرمود «من قتل دون حقه فهو شهید...»، هر کس برای دفاع از حقوق خود کشته شود شهید است. یعنی پای دفاع از حقوق خود بایستید ولو کشته بشوید. از حضرت رضا(ع) روایت است که می‌فرماید «من قتل دون ماله فهو شهید...»، یعنی حتی برای دفاع از حقوق مالی خود اگر کشته بشوید شهید در راه خدا هستید. البته آدم باید اولویت‌بندی بکند و ببیند برای چه کشته می‌شود. این بحث جداست. این نمی‌خواهد بگوید تا چیزی شد زود خودتان را به کشتن بدهید. اما یک فلسفه‌ای در این روایت هست و آن این است که حقوق مادی مردم از نظر شرعی و دینی مقدس است. کشته شدن برای دفاع از حقوق مادی مثل کشته شدن در اجرای حدود الهی و شرعی است چون این هم جزو حدود الهی است و حقوق مادی مردم یک امر مقدس است. لذا امام رضا(ع) فرمود «من قتل دون ماله فهو شهید...»، هر کس برای دفاع از حقوق مادی خود کشته بشود انگار در راه خدا کشته شده و شهید است. حقوق مردم تا این حد مهم است. از آن طرف هم این‌که کسانی فقط نسبت به حقوق حساس باشند و برای مردم وظیفه و تکلیفی قائل نباشند درست نیست. چون حاکمیت و ریاست در سیستم اسلامی به قول آقایان از نوع امپریال نیست که بر اساس توزیع نابرابر حقوق و مزایا شکل بگیرد و در حکومت دینی ما اصلاً کبکبه و تمایز اقلیت و اکثریت و حاکم و محکوم نداریم. حاکمان باید در سطح متوسط به پایین مردم زندگی بکنند و باید با مردم رابطه‌ی راحت داشته باشند و برای تک تک این مواردی که می‌گویم روایت هست. در این منطق و در فرهنگ اسلام این‌ها جزو نقشه‌ی حکومت دینی نیست. اعتماد و صراحت باید روش حاکمیت دینی با مردم باشد و حیات جمعی را باید بر اساس تعاون با مردم پیش ببرند نه این‌که رقابت منفی بین حاکم و مردم درست بشود. چون در منطق‌های دیگر حاکم و مردم رقیب همدیگر هستند و درگیری این دو دسته بازی کردن با حاصل جمع صفر می‌شود. یعنی هر چه به سود حاکم باشد علیه مردم است و هر چه به سود مردم باشد به ضرر حاکمیت می‌شود. در فرهنگ دینی اصلاً این‌طور نیست. در فرهنگ دینی مردم و حاکمیت، همه مسئول هستند و باید در انجام دادن یک هدف مشارکت بکنند که آن اجرای عدالت اسلامی و گسترش مفاهیم و ارزش‌های اسلامی در جامعه است. و لذا پیامبر اکرم(ص) خطاب به مردم فرمود «کلکم راع...»، همه‌ی شما چوپان هستید. هر کسی خودش را باید مدیر جامعه حساب کند. همه‌ی شما مدیر هستید. «و کلکم مسئول عن رعیته...»، همه‌ی شما خودتان را در برابر همه‌ی مردم مسئول بدانید. ما در جامعه‌ی حکومت دینی این را نداریم که یک عده بگویند ما حکومت دینی می‌کنیم و شما هم جداگانه زندگی بکنید. در فرهنگ اسلام و تشیع اصلاً چنین چیزی نیست. امیرالمؤمنین علی(ع) در اولین سخنرانی بعد از حکومت خود می‌گوید «یا ایها الناس، اعینونی...»، مردم به من کمک کنید. امیرالمؤمنین علی(ع) می‌گوید من بدون شما نمی‌توانم حکومت و جامعه‌ی دینی بسازم. فرهنگ دین این است. حالا این‌ها می‌گویند فرهنگ دین متعلق به سنت است و در برابر جمهوریت است و با مدنیت و حقوق مردم منافات دارد. نکته‌ی دوم این است که فرهنگ امروز در برابر انقلاب امام و در آغاز دهه‌ی سوم یک موضعی در داخل کشور و در سطح جهان گرفته است که می‌خواهد به ما و شما و هم به نخبگان فرهنگی  و هم به نخبگان حکومتی حالی کنند که 21، 22 سال قبل یک سوء تفاهمی شده که انقلاب پیروز شده است و این بر اساس یک سوء تفاهم بوده و تمام شده و رفته است. امام رفت، شهدا هم رفتند، خدا هم اموات شما را بیامرزد. یک دورانی بود که تمام شده است. امروز دوران بر سر عقل آمدن و آدم شدن و بازگشت به مفاهیم و پارادایم ماقبل انقلاب است. این وسط یک سکته یا مکثی اتفاق افتاده که انشاالله آن را جبران می‌کنید. ما هم به شما کمک می‌کنیم تا این وقفه را جبران کنید. می‌خواهند این فرهنگ را ترویج بکنند. این‌ها می‌خواهند بگویند تنها راهی که در برابر شماست کاربست همین فرمول‌های سرمایه‌داری لیبرال غرب است و ادغام شدن در مکانیزم‌های آن‌ها در سطح جهان و بوسه زدن به سرانگشت کمپانی‌های سرمایه‌داری صهیونیستی است. این 10، 20 سال را هم باید به شکلی جبران کنید. این بچه‌هایی که شهید شدند هم از دست رفته‌اند. باید برگردید و به سرپنجه‌ی ما بوسه بزنید و در برابر ما تواضع کنید و قبول کنید که یک سوء تفاهمی شد و تمام شد و رفت. فرهنگی که می‌خواهند در جامعه‌ی ما و در بعضی از محافل دانشگاهی و روشنفکری و مطبوعات نشر کنند و می‌خواهند به سطح آموزش و پرورش و سطح دبیرستان‌ها بکشانند، رفتن به سمت مصرف و تجمل است. رفتن به سمت فرهنگ واردات و عیش و لذت و حماقت است. با همان شعارهای قرن 17 در اروپا یعنی شعار تجارت و مدارا، دارایی و آزادی به معنای سرمایه‌داری آن و منافع فردی مقدم بر همه چیز، طوری که هر نوع قناعت و ریاضت و ایثار و جهاد و فداکاری و انصاف و انفاق کارهای احمقانه و روش ابلهان به نظر بیاید. این فرهنگ‌سازی که می‌کنند، همین است. چون می‌دانید که لیبرالیزم ایدئولوژی سرمایه‌داری است. اصلاً لیبرالیزم آمده است تا جاده صاف کن باشد و فضا را برای گسترش نظام سرمایه‌داری غرب در تمام دنیا آماده کند. حتی اخلاق را هم در بازار آزاد معنا می‌کند. این‌ها می‌گویند ما می‌خواهیم یک جهان جدید در دنیا و در ذیل منافع سرمایه‌داری به وجود بیاوریم و آن این است که در این زیست‌جهان دین و اخلاق و ارزش‌ها قدسیت‌زدایی می‌شود و همه چیز امور شخصی و نسبی و قراردادی است و به موقع زیر پا می‌رود. ولی یک چیز قراردادی و نسبی نیست و جزو محکمات است و آن اصل تمتع حداکثر و اصالت لذت در حوزه‌ی اخلاق و اصالت تجربه‌ی حسی در حوزه‌ی معرفت و اصالت سود در حوزه‌ی اقتصاد و اصالت قدرت در حوزه‌ی سیاست است. خواهش می‌کنم به این چهار نکته دقت بکنید. اصالت تجربه‌ی حسی در حوزه‌ی معرفت که از درون آن بحث نسبیت و نسبی‌گرایی و پلورالیزم بیرون می‌آید. البته پلورالیزم به معنی افراطی آن را عرض می‌کنم و الا یک سطح از مفهوم پلورالیزم را قبول داریم. سطح معقول آن که تکسر را در برابر حقیقت ننشاند و بلکه تکسر در طول حقیقت حرمت پیدا کند را قبول داریم. در حوزه‌ی اخلاق، اصالت لذت و نه فضیلت، در حوزه‌ی اقتصاد، اصالت سود و نه عدالت و در حوزه‌ی سیاست هم اصالت قدرت و باز نه عدالت مهم است. این‌ها می‌گویند همین‌طور که فضیلت در حوزه‌ی اخلاق حرف مفت است، عدالت هم در حوزه‌ی اقتصاد و سیاست و اجتماع حرف مفت است. می‌دانید که تمام نظریه‌پردازان بزرگ لیبرال کلاسیک تا نئو لیبرال‌هایی که همین الان نظریه‌پردازی می‌کنند روی این نکته اتفاق نظر دارند که می‌گویند دولت در بازار و اقتصاد نباید نظارت کند. نظارت به معنی نظارت معطوف به عدالت را می‌گویم. بازار، بازار آزاد اقتصاد است و هر کسی توانست هر کسی را له کند. هر کسی توانست، هر کسی را ببلعد. این یک نوع داروینیزم است. هر کسی قلدرتر است پیروز است و هر کس ضعیف‌تر باشد خورده می‌شود و حق او بوده که خورده بشود. در حوزه‌ی فرهنگ هم می‌گویند این‌جا هم بازار آزاد است. یعنی چه که حکومت وظیفه داشته باشد در مسائل اخلاقی و فرهنگی دخالت بکند. نه، این‌ها دین دولتی می‌شود. اصلاً نباید دخالت بکند. فقط باید آزادی و امنیت بدهی تا هر کسی هر کاری بخواهد بکند و هر چه می‌خواهد بگوید. اصلاً مهم نیست که چه مفاهیم ارزشی بالا می‌آید و چه مفاهیم ارزشی سقوط می‌کند. برای این‌که به ما ربطی ندارند و ارزش‌ها مسائل خصوصی هستند. مسائل فردی هستند. شما کاملاً به مختصات این فرهنگ توجه داشته باشید. این‌ها مالکیت نامحدود و تجمع ثروت در کانون‌های سرمایه‌داری در دنیا را امر مقدس می‌دانند و الا نه دین را مقدس می‌دانند، نه اخلاق را مقدس می‌دانند و نه ارزش‌ها را مقدس می‌دانند. هیچ چیز را مقدس نمی‌دانند و می‌گویند همه چیز باید تقدس‌زدایی و سکولاریزه بشود. اما مفهومی که مرکز تفکر لیبرال سرمایه‌داری است باید مقدس بشود. باید مقدس بماند و جای همه‌ی مقدسات دیگر را بگیرد. این فرهنگ عبارت از فرهنگ دیکتاتوری پول است. استبداد پول و دیکتاتوری شهوت است. انسان‌های آزاد به معنایی که آن‌ها می‌گویند، دموکراسی در خدمت ثروت، ابزار، ابزارِ قدرت، مشکوک کردن همه‌ی ارزش‌ها، مشروع کردن همه‌ی امور نامشروع، نسبی کردن همه‌ی اخلاقیات، قراردادی کردن همه‌ی حسن و قبح‌ها، منسوخ کردن همه‌ی تکالیف، وضعی کردن همه‌ی حقوق، حقوق را در برابر تکلیف نشاندن و از تقدم حق بر تکلیف حرف زدن برای این‌ها مهم است. این‌که بگویند شما اصلاً مسئولیت سیاسی و اجتماعی ندارید و باید هوای خودت را داشته باشی. لذا در این فرهنگ شهید شدن جزو احمقانه‌ترین کارهاست. رفتن به میدان مین، رفتن به صحنه‌ی بمباران شیمیایی با این منطق واقعاً احمقانه است. برای این‌که ملاک این‌ها چیز دیگری است. جدول ارزشی این‌ها همین چیزهاست. شخصی کردن اخلاق و خصوصی کردن همه چیز از صنایع تا دین و خود مرکز بینی برای این‌ها مهم است. والسلام علیکم.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha